الکسی تایمیا (Alexithymia): وقتی زبان هیجان خاموش میماند
مقدمه
تا به حال شده کسی ازت بپرسه “حالت چطوره؟” و تو فقط بگی “خوبم” یا “بد نیستم”، بدون اینکه واقعاً بدونی چه احساسی داری؟ یا کسی رو دیدهای که فقط از دلدرد، خستگی، یا دردهای پراکنده شکایت میکنه، ولی وقتی از احساساتش میپرسی، چیزی برای گفتن نداره؟
ممکنه این افراد دچار وضعیتی باشن به نام الکسیتایمیا (Alexithymia) یا همون “ناتوانی در بیان احساسات”. اصطلاحی که از واژههای یونانی گرفته شده و بهمعنای “نداشتن واژه برای احساساته”.
این اختلال به این معنی نیست که فرد احساس نداره، بلکه نمیتونه اون احساسات رو بهدرستی بشناسه، تجربه کنه یا توصیف کنه.
در این مقاله، بهزبان ساده اما علمی، نگاهی میاندازیم به اینکه الکسیتایمیا دقیقاً چیه، چه نشونههایی داره، چرا ایجاد میشه، و چه پیامدهایی برای زندگی روانی و روابط انسانی داره.
نشانههای الکسیتایمیا
افرادی که الکسیتایمیا دارند معمولاً ویژگیهای زیر را نشان میدهند:
۱.ناتوانی در شناسایی احساسات خود. آنها نمیتوانند تشخیص دهند که دقیقاً ناراحت، عصبانی، ترسیده یا ناامید هستند.
۲.ناتوانی در بیان احساسات به زبان. وقتی از آنها پرسیده میشود چه احساسی دارند، پاسخهایی مبهم یا کلی میدهند.
۳.فقر تخیل و خیالپردازی. این افراد معمولاً تخیل ضعیفی دارند و از بازیهای ذهنی، فانتزی یا تصویرسازی درونی کمتر بهره میبرند.
۴. سبک تفکر عینی و عملگرایانه. بیشتر درگیر “باید چه کار کنم؟” هستند تا “چه چیزی درونم میگذره؟”
برای مثال، ممکنه کسی با الکسیتایمیا بگه “حالم بده، شکمم درد میکنه” ولی نتونه بگه که پشت این درد، غم یا استرسی وجود داره. در واقع، هیجانات به جای اینکه به کلمات تبدیل بشن، به بدن منتقل میشن.
چرا بعضیها دچار الکسیتایمیا میشوند؟
رشد توانایی تشخیص و بیان احساسات، فرآیندی تدریجی و وابسته به رابطهی کودک با والدین یا مراقبان اولیهست. در سالهای اولیهی زندگی، وقتی کودک تجربهی هیجانی مثل ترس، خشم یا اضطراب داره، اگر والد یا مراقب بتونه اون احساس رو شناسایی، بازتاب و نامگذاری کنه، کودک یاد میگیره احساساتش رو بشناسه و بیان کنه.
برای مثال، اگر کودکی بترسه و مادرش بگه: “ترسیدی؟ طبیعیه عزیزم، ولی من اینجام”، کودک یاد میگیره که چیزی به اسم “ترس” وجود داره، میتونه درکش کنه و ازش حرف بزنه. ولی اگه والدین بیتوجه، سرد، یا خودشون ناتوان از درک هیجانات باشن، کودک یاد نمیگیره احساساتش رو درک کنه یا دربارهشون حرف بزنه.
از نظر روانتحلیلی، این نوع ناتوانی ممکنه ریشه در عدم شکلگیری عملکردهای نمادسازی اولیه داشته باشه؛ یعنی کودک نتونسته بین تجربهی هیجانی و واژه یا تصویر ذهنی، پل بزنه. گویی احساسات در ذهن کودک، خام و بیواژه باقی موندن.
نقش مغز در الکسیتایمیا
تحقیقات علوم اعصاب (نوروساینس) نشون داده که در مغز افراد دارای الکسیتایمیا، بخشهایی که مسئول درک و پردازش احساسات هستن، مثل آمیگدالا، قشر جلوی پیشانی و انسولا، کمتر فعال هستن یا بین این بخشها هماهنگی کافی وجود نداره.
قشر جلوی پیشانی مسئول تنظیم احساساته، آمیگدالا در تشخیص تهدید و هیجان نقش داره، و انسولا کمک میکنه تا بدن و احساسات درونی رو حس کنیم. اختلال در ارتباط بین این بخشها میتونه باعث بشه فرد نتونه احساسات خودش رو درک یا تجربه کنه.
الکسیتایمیا و بیماریهای روانتنی
وقتی فرد نتونه هیجاناتش رو تجربه یا بیان کنه، اون هیجانات ممکنه به بدن منتقل بشن؛ به این فرایند سوماتیزاسیون (Somatization) میگن. یعنی احساسات بهجای اینکه به فکر و کلام بیان، به دردهای جسمی، مشکلات گوارشی، یا خستگیهای مکرر تبدیل میشوند.
برای مثال، کسی که نتونه اضطرابش رو تجربه کنه، ممکنه دچار تنگی نفس بشه. یا کسی که نتونه غم رو درک کنه، ممکنه دچار درد در ناحیهی سینه یا معده بشه. در واقع، بدن نقش زبان احساسات خاموش رو بازی میکنه.
تفاوت الکسیتایمیا با بیاحساسی
خیلیها تصور میکنن الکسیتایمیا یعنی بیاحساسی، ولی این درست نیست. افراد دارای الکسیتایمیا احساس دارن، ولی نمیتونن اون رو بشناسن، بفهمن یا بیان کنن. گاهی حتی احساساتشون شدیدتر از دیگرانه، ولی چون راهی برای بیانش ندارن، احساس گیجی یا خشم بدنی پیدا میکنن.
در حالی که در برخی اختلالات مثل شخصیت ضد اجتماعی یا اسکیزویید، احساسات واقعاً کمرنگ یا غایبن، در الکسیتایمیا احساس هست، فقط مسیر بیانش مسدوده.
تأثیر الکسیتایمیا بر روابط
ارتباط مؤثر، بدون تبادل احساسات ممکن نیست. کسی که نمیتونه احساساتش رو بگه یا احساسات طرف مقابل رو درک کنه، در روابط نزدیک دچار مشکل میشه. در زوجها، یکی از طرفین ممکنه بگه: “تو اصلاً نمیفهمی من چی حس میکنم” یا “هیچوقت از احساساتت حرف نمیزنی”.
این باعث میشه رابطه دچار فاصله، سوءِتفاهم یا تنهایی عاطفی بشه. در دوستیها هم ممکنه این افراد کمتر ارتباط عمیق برقرار کنن یا از مواجهه با درد عاطفی دیگران اجتناب کنند.
الکسیتایمیا و دفاعهای روانی
از دید روانکاوی، الکسیتایمیا فقط یک مشکل شناختی نیست؛ بلکه پشت اون مجموعهای از دفاعهای روانی ناهشیار وجود داره.
مثل:
- انکار: احساسات نادیده گرفته میشن.
- تجزیه: بخشی از تجربه هیجانی از آگاهی جدا میشه.
- درونفکنی بدون نمادسازی: هیجانات بدون پالایش وارد روان میشن و شکل بدنی پیدا میکنن.
این دفاعها معمولاً در سنین پایین و در پاسخ به محیطهای هیجانی دشوار شکل میگیرن.
درمان الکسیتایمیا
۱. رواندرمانی تحلیلی
درمان تحلیلی بهدنبال کمک به فرد تا بهتدریج زبان احساسات رو پیدا کنه. با ایجاد یک فضای امن، درمانگر به فرد کمک میکنه احساساتش رو تجربه، شناسایی و بیان کنه. این روند ممکنه طولانی باشه، ولی برای کسانی که مشکلشون ریشه در کودکی داره، مؤثره.
۲. رواندرمانی پویشی کوتاهمدت (ISTDP)
در این روش، درمانگر بهصورت فعال روی دفاعها کار میکنه تا هیجانات سرکوبشده آزاد بشن. این روش معمولاً در افرادی که الکسیتایمیای ثانویه دارن (یعنی بر اثر آسیب یا ضربه ایجاد شده، نه از کودکی)، موفقتر عمل میکنه.
۳. ذهنآگاهی (Mindfulness)
تمرینهای مدیتیشن و آگاهی لحظهای، کمک میکنن فرد به احساسات بدنی خودش توجه کنه و کمکم ارتباطش با هیجاناتش رو بازسازی کنه.
۴. هنر درمانی یا نوشتاردرمانی
برخی افراد ممکنه از طریق نقاشی، نوشتن احساسات یا حتی حرکت بدن راحتتر احساسات رو تجربه کنن. استفاده از رسانههای غیرکلامی میتونه پلی بین احساس و بیان بسازه.
آیا همه الکسیتایمیاها یکساناند؟
نه. بهطور کلی میتونیم دو نوع اصلی رو نام ببریم:
۱. الکسیتایمیای اولیه: معمولاً از کودکی و بهخاطر مشکلات رشدی شکل میگیره. این نوع عمیقتر و مقاومتره.
۲. الکسیتایمیای ثانویه: بعد از تروما، افسردگی، یا ضربهی هیجانی ایجاد میشه. این نوع بیشتر به درمان پاسخ میده.
چگونه به افراد الکسیتایمیک کمک کنیم؟
- باهاشون با صبر و بدون قضاوت رفتار کنیم.
- کمکشون کنیم دربارهی تجربههاشون حرف بزنن، حتی اگر مبهم باشه.
- احساساتشون رو براشون نامگذاری کنیم (“ممکنه الان ناراحت باشی؟”).
- اونها رو به درمان تشویق کنیم.
نتیجهگیری
الکسیتایمیا فقط ناتوانی در حرف زدن دربارهی احساسات نیست؛ نشونهایه از اختلال در تجربهی هیجان، نمادسازی درونی و ارتباط با خود و دیگرانه. اما با آگاهی، همراهی و درمان درست، میتونیم به بازسازی زبان خاموش هیجان کمک کنیم.
احساسات، پیامرسانهای رواناند. هر چقدر بتونیم اونها رو بشنویم، بفهمیم و بیان کنیم، رابطهمون با خودمون و دیگران انسانیتر، عمیقتر و سالمتر میشه.